اردیبهشت 1393 - دل نوشت شخصی حمزه پاپی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کسی که دوست داره زمین بخـورم یا بزنه زیــر پــام ؟!

بنام یکتای بی همتـــا

سلام به تو

آره سلام به خودت که هم شیرینی هم دوست داشتنی هم خیلی اذیت میکنی ؟!

فکــرتون جای بد نــره منظورم یه پسره که خیلی شیطونه و البته خاص بخاطر بعضی چیـزا

جالبه بدون بیاد هم بودن و دوست داشتن یه قانون می خواهد که شایـد شما بی قانون باشی امــا طرف مقابل به این کار پــایبند باشه .

 خیلی عزیزی چون دوست داری من زمین بخورم و باعث خنده ام باشه و نگــاه خاص به تو .

بعضی وقتـــا عصبانی میشم ولی نه از ته دل بلکه بخــاطر دلم چون اون موقعه خوشحال میشه و بس .

فعلاً باید برم تازه از سرکـــار اومدم و خسته ام .

ســرو هستی مثل سرو هم آزاد باش و خوب .

التماس دعــا

حمزه




تاریخ : دوشنبه 93/2/15 | 9:28 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

واین همان رازیست که به بخاطرش برایت زندگی میکنم....

خدایا تمام زیبایی دنیایت

درخشندگی مرواریدهایت

بوی مست کننده ی گل هایت

وآبــی بودن آسمانت

ونماز های خیس از اشک هایم

همه را فراموش کن

فقط گوش سپار میخواهم رازی گویم

که زخمش ازارم میدهد

خدایادوستت دارم

ای پروردگــارمن

واین همان رازیست که به بخاطرش برایت زندگی میکنم....




تاریخ : دوشنبه 93/2/15 | 9:21 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

خدایا به دستانت نیاز دارم

خدایا به دستانت نیاز دارم

به این که وقتی میلغزم نوازشم کنی

 

اجازه دهی درراهت ثابت قدم بمانم نیاز دارم

 

تنهایم مگذار که من از دل خودم میترسم.




تاریخ : دوشنبه 93/2/15 | 9:19 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

گاهی دلم میلرزد

گاهی دلم میلرزد

 

خدایا از وسوسه های دلم بال هایم شکست

 

خدایا دلم وجودم

 

وبال های شکسته وخسته تر از خسته ام

 

تقدیم تو باد خودت درپناه لطفت

 

دلم را انقدر باعشقت یاری ده

 

تا لغزش را حس نکند.




تاریخ : دوشنبه 93/2/15 | 9:11 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!

خدای من!

چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!

چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!

ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش

چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده




تاریخ : یکشنبه 93/2/14 | 11:27 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

سلام به بچه های خوب خودم

سلام به بچه های خوب و عزیزی که دلم هیچی نشده براشون تنگ شده

از حاج عباس بگیر تا سجــاد و فردین و ....

بیادتون هستم ...

التماس دعـــا

مثل باهنر همیشه بـــا هنر باشید .

 




تاریخ : یکشنبه 93/2/14 | 11:26 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

من درمانده تشنه محبت توام ...

دایا

چشمانم را می گشایم، دیواری است به بلندای ناامیدی ...

در خود می پیچم و بغض می کنم.

چون درختی شده ام که تبر بر شاخسارش فرو می آورند و نفس در ریشه هایش تنگ می شود ...

خدایا

در این دیوار پی روزنم که خویش را از این همه منجلاب فسادی بیرون کشم ..
خدایا

دستت را بر شانه های خسته ام قرار بده ...

ای خدای بزرگ

تویی که به کوه فرمان ایستادن داده ای و به رود فرمان رفتن ...

به پرندگان فرمان پرواز و به ستارگان فرمان درخشیدن داده ای ...

به من نیز بیاموز ایستادن و رهایی را ...

پرواز و روشنایی را ...

تا شاخسار شکسته ام را جوانه های امید بشکفد ...
ای خدای بزرگ

ای خدای متعال

و ای خدای منان می خواهم یاد بزرگت در تار و پود جانم رسوخ کند ...

آنچنان که باران به درختان می بخشد تا شاخه های بلند به آسمان برسد ...

من درمانده تشنه محبت توام ...

صدایم کن تا حجم این همه فریاد از خاطرم پاک شود ...

تا جز صدای پاک قدسی تو چیزی نشنوم ...

خدایا
خدایا

ای خدای بزرگ و مهربان

نگاهم کن تا فراموش کنم این نگاههای بی خورشید و آشفته را ...

و جز چشمان مهربان تو هیچ نبینم ...

می خواهم خالی شوم از هر چه غیر توست ...

از این زمین پرهیاهو که در شب و روزش مردم روح و تن می سپارند ...

خدایا

دلم تنگ آرامشی ژرف است، تو را می خوانم ...

دستم را بگیر و خاطر ابریم را به خورشید بسپار ...

و لحظه ای این جان بی قرار را به خویش نگذار ...

یا ارحم الراحمین ...




تاریخ : یکشنبه 93/2/14 | 11:25 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

خدایا به خاطر همه عنایاتی که به من داری ازت ممنونم.

خداوندا...
" خداوندا کمک کن از چَرای زندگی دل بکنم و به چِرای زندگی فکر کنم چرا که عاقبت چَرا مرگ ؛ و عاقبت چِرا تولدی دوباره است ... "

 

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغهء دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنهااینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی آخر تو بندهء من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کردی همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا ! دوست دارمت ...

گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

خدایا به خاطر همه عنایاتی که به من داری ازت ممنونم.

از وبلاگ




تاریخ : یکشنبه 93/2/14 | 11:24 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

مــن و درد دلـــم

بعضی چیزا باعث میشه گذشته مثل آوار بریزه روی سرت…

آن وقت این تصاویر جوانی تو است که با سرعت مرور می شود…

او زندگی ات را از خاطره هایی پر کرده که بیشترش فراموش شده اند

طوری که وقتی سعی می کنی به یاد آوری حس می کنی

بیشتر آن تصاویر به همراه بخشی از زندگی ات خیلی وقت است که از یادت رفته

 و الان هیچ حسی نداری جز تاسف و دلسوزی.




تاریخ : یکشنبه 93/2/14 | 11:23 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

سلام . الآن کجام

بنام یکتای بی همتا

سلام

آره سلام

صد تا و هزارتا و بی نهایت سلام

به همه اونایی که دوستشون دارم و از ته دل خاطر همشون رو میخوام و اگه یک روز نبینمشون مریضم .

گیر کردم بین امروز و فردا ؟! نمیدونم تکلیفم با خودم چیه ؟! باید چکار کنم بایــد کجا باشم کجا نباشم .

ولی هرکجا باشم هر کی باشم و تــا زمـــانی که زنده هستم داخل ذهنم هستن افرادی که تمام یا قسمتی یا گوشه ای از زندگی ام هستن.

الآن خرم آبــادم مرکز استان واسه انجام یه کاری اومدم .

وقتی داخل خیابونش قدم میزدم بغض گرفتم نمیدونم چکــار کنم .

دلــم میخواد یه دل سیر گریــه کنم .

بخاطر همه چیــز .

فعلاً تا بعد

التماس دعــا

مخلص شما حمزه




تاریخ : سه شنبه 93/2/9 | 5:11 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ | برف نوشته دیزاین
  • خرید لینک | اسکریپت های آسان