تــــیرماه1393 - دل نوشت شخصی حمزه پاپی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصه گنجشک وخداوند مهربــان

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت ” می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
” با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ” گنجشک گفت ” لانه کوچکی داشتم ، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت ” ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. انگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت ” و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

 



تاریخ : جمعه 93/4/27 | 7:4 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

خداوندا...

خداوندا..

من از احساس بیهوده بودن ؛  من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چون مرداب می ترسم


خداوندا...

من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم


خداوندا..

 من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...


خداوندا...

 من از خود نیز می ترسم ...


خداوندا... پناهم ده




تاریخ : جمعه 93/4/27 | 7:3 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

حج کجاست ...

مکــــــه ومهمانی خـــدا . . .
در مکّه دیدم
خدا چند سالی ست که از شهر ِ مکّه رفته ...
 
و انسانها به دور ِ خویش میگردند!
 
در مکّه دیدم
 
هیچ انسانی به فکر ِ فقـــیر ِ دوره گرد نیست!
 
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان ِ خویش را بـــزُداید
 
غافل از اینکه آن دوره گرد، خود ِ خدا بود!
 
در مکّه دیدم، خدا نیست!
 
و چقدر باید دوباره راه ِ طولانی را طی کنم
 
و درهمان نماز ساده ی خویش،
 
تصور ِ خدا را در کمک به مردم جستجو کنم
 
آری ...
 
شاد کردن ِ دل ِ مردم ، همانا برتر از رفتن به مکّه ایست
 
که خدایی در آن نیست ...!
 
 
 
از نوشته های استاد عزیز  : زنــده یاد حسین پناهی



تاریخ : جمعه 93/4/27 | 7:0 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

قط یه چیز عوض نمیشه و همیشه هست

ثانیه ها ...دقیقه ها ...ساعت ها...روزها....شب ها ...ماه ها و سال ها می گذرن.... به سرعت چشم بر هم زدنی...

حال و هواها عوض میشن ...

آرزوها عوضمیشن...

آدم ها عوض میشن...

من هم عوض میشم...

اما فقط یه چیز عوض نمیشه و همیشه همونی هست که بوده و هست و خواهد بود....

و ...

اون تو هستی ماندنی ترین چیزدنیا...

تو هستی دوست داشتنی ترین چیز دنیا...

تو هستی خواستنی ترین چیز دنیا....

من در حال رفتنم و تو همیشه هستی ....

من چه برم یا بمونم....

همیشه با من بمون خدای من ....




تاریخ : جمعه 93/4/27 | 6:46 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

خداست که داره بهت میگه این کارو بکن

گاهی وقتا دلت می‌گیره

توی اینترنت اسم خــدارو جست و جو می‌کنی

یه وبلاگی با رنگ خــداباز می‌کنی

و دنبال یه جمله می‌گردی که با حالت مناسبت داشته باشه

می‌دونی دوست من

درست همون لحظه‌ای که این کارو می‌کنی

این خداست که برات مشتاقه

خداست که داره بهت می‌گه این کارو بکن

این خداست که به تو توفیق این رو داده، که به یادش باشی

(حتی اگه فقط برای رفع مشکل خودت بهش رو کنی)

خدا از این طریق باهات صحبت می‌کنه

تا راهنمائیت کنه

حتی خوندن یه جمله‌ی کوچیک، که یاد خدارو توی دلت زنده کنه دست کم نگیر..




تاریخ : جمعه 93/4/27 | 6:44 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

خـــدایا امید توی

مــــرا هــزار امــیــد اســت و هــر هــزار تــویــی ...




تاریخ : جمعه 93/4/27 | 6:40 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

خـــدایا من توراحس کرده ام در . . .

من تورا ای خدای رئوف

در نغمه ها ،

درجلوه های طبیعت ،

درسکوت ، 

در فریاد ،

در مهر مادر ،

در لطف پدر ،

در همراهی های برادرانه ،

در اشکهای خواهرانه ؛

در جهاد در راه خدا ؛

درهمدلی یک دوست ،

در علم یک طبیب ،

در تعلیم یک معلم ،

در سایه یک همسایه ،

درهمدردی وسرور یک همسر ،

در علوّ یک روح متعالی ،

درنگاه یک دردمند محتاج ،

و در خجلت یک گنه کار پشیمان ، دیده ام .




تاریخ : جمعه 93/4/27 | 6:39 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

سلام مخاطب عزیز

بنــــــــــــــام  یکتای بی همتــــا 

درود بیکران بر شما مخاطب عزیز و گرامی .

این وب نوشت همون طوری که از اسمش هم پیداست دل نوشت شخصیه نه  چیز دیگه ؟!

حالا ای خــــــــــــرازی یا . . . عزیز 

این مطالب شما چیه خدا میدونه مخاطب گرامی :

((((به نام شهدا وبلاگ زدی بعد این عکسا چیه میزنی توش!!!

برو جمع کن!!
نیا بگو باید با تاکتیک وارد جنگ ناجوانمردانه استکبار بشیم ووووو.
توجیه الکی هم نکن،سر خودت هم کلاه نذار!!برو پاکسازی!!برو عمو جون!!)))

اگر ما عموجانیم  پاک سازی که هیچ خنثی شدیم رفت اخوی . 

تاکتیک چیه کیه کجاست برادر ؟! 

برو خوش باش واسه خودت ؟!

خودت رو معرفی کن حداقل ببینم قدرت گــرفتن مطالب رو داری مخاطب عزیز .

 منتظر هستم 

من ســرکارم نمی تونم زیاد به اینترنت دسترسی داشته باشم لطفا معرفی کنید .

با سپاس از شــما

وقتی داخل شرایط یک نفر نیستید لطفاً قضــاوت نکنید  .

یاعلی 

 

 




تاریخ : یکشنبه 93/4/15 | 1:12 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

راستی یادمان نـــــرود که ....

همان غاری که از وارد شدن به آن واهمه دارید ، میتواند سرچشمه

آن گنجی باشد که دنبالش می گشتید . . .

.

.

.

آدرس موفقیت : بزرگراه توکل ، بلوار آرامش ، خیابان آزاده

میدان عمل ، مجتمع نشاط ، واحد پشتکار ، پلاک 20 ، منزل خوشبختی




تاریخ : جمعه 93/4/13 | 8:43 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

خودم و خودم

خدای خوب  و رسم من




تاریخ : جمعه 93/4/13 | 8:41 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ | برف نوشته دیزاین
  • خرید لینک | اسکریپت های آسان