دل نوشت شخصی حمزه پاپی |
میرسد روزی که بی هم میشویم، یک به یک از جمع هم کم میشویم، میرسد روزی که ما درخاطرات، موجب خندیدن و غم میشویم، گاه گاهی یادمان کن ای رفیق، میرسد روزی که بی هم میشویم... [ سه شنبه 93/4/3 ] [ 1:3 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
[ سه شنبه 93/4/3 ] [ 1:3 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
ماهم نفس عشقیم درپرده صفایی نیستماعاشق ومجنونیم درمیکده جایی نیست با رهگذران هستیم عشق است وخیالی نیست دراه خداجویان درباده خطایی نیست
[ سه شنبه 93/4/3 ] [ 1:3 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
علی سلام فردا دیگه هیچوقت نمی بینمت .. این نامه رو مینویسم واز بالای حیاط فردا بخون .. امشب خیلی خوشحالم .. قراره بعد شام من خودت هم میدونی بابام دوسال رفته پیش خدا .. مامان میگه ما تو این دنیا کسی رو نداریم ... راست میگه .. از وقتی بابا رفته اصلا کسی طرف خونه ما نمیاد .. فقط بعضی وقتها یه آقایی با ماشین میاد وبرامون خوراکی میاره ... علی مامان گفته آنجایی که میریم کلی خوراکی خوشمزه داره و میتونیم هرچی دلمون خواست بخوریم .. تازه آنجا دیگه مدرسه نمیریم وهمیشه بازیمی کنیم .. آنجا خواهرم دیگه مجبور نیست با عروسک پارچه ای بازی کنه .. کلی اسباب بازی آنجا هست .. آنجا دیگه مثل خونه ما نیست که تابستون گرم باشه وزمستون هم از سرما تا صبح بلرزیم .. مامان گفته هواش همیشه خوبه .. شبها راحت میتونیم بخوابیم .. میدونی علی خیلی خوشحالم واسه اینکه آنجا که میریم مامان دیگه همیشه باهامون غذا میخوره .. آخه اینجا ما اکثرا غذا نداشتیم وتو هفته چند باربیشتر چیزی واسه خوردن نداشتیم و وقتی هم همسایه ها برامون غذا میاوردند مادرم میگفت اشتها ندارم .. تو وخواهرت بخورید .. من میدونستم دروغ میگه .. واسه اینکه من وخواهرم سیر بشیم چیزی نمیخورد .. واسه همین به مامان قول دادم هرجا بره باهاش بریم !!!... علی شبا مامانم دزدکی گریه میکرد .. من وخواهرم متوجه میشدیم وماهم دزدکی گریه میکردیم .. مامانم بیچاره اس علی .. صبح تا شب میره خونه مردم رو تمیز میکنه وبعدشم سبزی هاشونو میاره خونه شبا تمیز میکنه .. خیلی خسته میشه .. همیشه تمام بدنش درد میکنه ولی دکتر نمیره .. امشب دیگه با هم میریم پیش خدا .. اونجا میبرمش دکتر خوب بشه .. مامان میگه خدا خیلی مهربونه وما رو میبخشه .. علی من از خدا گله دارم ... چرا اینمدت به ما سر نزد. امشب من وخواهرم ومامان هر سه نفری حمام کردیم .. آخه مامان گفته باید تمیز باشیم .. مامان الان داره شام رو درست میکنه ولی نمیدونم چرا مرتب گریه میکنه وبا خودش حرف میزنه .. همش هم میگه خدایا ما رو ببخش ... خدایا ما رو ببخش ... مامان گفت تو این غذا چیزی میریزم که وقتی بخوریم اولش یه کم درد میکشیم ولی بعدش واسه همیشه از این زندگی کوفتی راحت میشیم و سه تایی میریم پیش خدا .. علی مامان داره صدام میزنه .. از فردا دیگه من تو بهشت پیش بابا زندگی میکنم .. اونجا همیشه غذا داریم. هر وقت خواستی بیا سر بزن .. خداحافظ . . . [ پنج شنبه 93/3/29 ] [ 7:57 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
باز باران با ترانه [ پنج شنبه 93/3/29 ] [ 7:43 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... [ پنج شنبه 93/3/29 ] [ 7:36 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
***
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند…
***
می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … !
از همان زمانی که جای " تو " به " من " گفتی : " شما "
فهمیدم
پای " او " در میان است …
***
اجازه … ! اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!!!
***
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!
***
این روزها به جای" شرافت" از انسان ها
فقط" شر" و " آفت" می بینی !
***
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام…!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" … خــــــوبِ خــــوب
***
میدونی"بهشت" کجاست ؟
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری…
***
وقتی کسی اندازت نیست
دست بـه اندازه ی خودت نزن…
***
این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،
بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا
بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو بــیتو بــیتو……
***
ماندن به پای کسی که دوستش داری قشنگ ترین اسارت زندگی است ! ***
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند …
***
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
***
مگه اشک چقدر وزن داره…؟
که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم…
[ پنج شنبه 93/3/29 ] [ 7:34 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |