کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد…
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم…
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود…
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی…
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک…
تاریخ : پنج شنبه 96/8/18 | 4:17 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
به دیدارم بیا امشب ، جهانم را تماشا کن
نمی آیم نگو ، تنها کمی این پا و آن پا کن
تمام شب ، کنار من ، بخوان از عشق و آزادی
نترس از حرف این و آن ، بیا و بعد حاشا کن
همیشه ساده بودم من ، ولی امشب برای تو
معما می شوم هر دم ، تو هم حل معما کن
تمام عمر من طی شد ، به اینکه گم شوم در تو
بیا امشب در آغوشت ، مرا یکباره پیدا کن !
مدارا کرده ام با شهر ، مدارا با زمان و زهر
تو هم با من تنها ، همین یک شب مدارا کن!
تاریخ : پنج شنبه 96/8/18 | 4:11 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.