به یادت هست؟
شبی گریان میانِ باد
رهایم کردی و رفتی
چه ساده بُردی ام از یاد
برو خوش باش
مرا هم سر پناهی هست
تو رفتی و نفهمیدی
که آن بالا خدایی هست
شعر از خانم صفورا یال وردی
میدان مین بغض ها هستم
چقدر تمام این سالها برای زندگی ام
برای لحظه لحظه اش
دست و پا زدم
برای حفظ اش جنگیدم
اما همچنان جای اول ام هستم
یکی وقتی نخواد دنیای عشق تو را نبینه نمی بینه
هر چی خودت و به در و دیوار هم بزنی نمی بینه
هر چی همه ی وجودت را هم براش خرج کنی نمی بینه
اصلا هیچی نمی بینه
و هر روز هر روز شکسته تر میشم
خسته تر می شم
به خودم نگاه می کنم
از چه ساخته شده ام که همچنان ایستاده ام
تا به الان باید فرو می ریختم
بارها فرو ریختم
اما با دستان خودم به تنهایی دوباره دست خودمو گرفتم و بلندش کردم
گفتم بهش بایست
بمون
بجنگ
اما نمی دونم برای چی
برای کی
تا به کی و کجا
.: Weblog Themes By Pichak :.