آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد
، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد
و تمام اینها روحش را به آتش می کشد
و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت
آرام آرام خاکستر می شود …
در باور من این است که ما آدمها وقتی میسوزیم احساس را پیدا می کنیم،
وقتی آتش می گیریم آواز می خوانیم و
آنگاه که خاکستر می شویم شعر میگوییم...
خانم : صفورا یال وردی
میدان مین بغض ها هستم
منبع وبلاگ : http://delneveshtehayesaba.blogfa.com/
یکبار هم به بودن من افتخار کن
من را به لحظه های قشنگ خودت ببر
بر بالهای خاطره هایت سوار کن
دست مرا بگیر و ببر سمت صورتت
دست مرا به لطف لبانت انار کن
گرگم که از نبودن تو بره می درم
این گرگ دربدر شده ات را مهار کن
آغوش وا کن و دل من را بغل بگیر
اشک چکیده روی لبم را بخار کن
یا پیش من بمان و مرا سربلند کن
یا در مقابل همه ام سر به دار کن
اصلاً قرار ما نرسیدن نبود و نیست
خود را قرارگاه دل بی قرار کن
یکبار هم بخاطر من انقلاب کن
یکبار هم به بودن من افتخار کن
هرگز شادی آدمها را از میزان خنده هایشان نسنجید
هرگز تحمل آدمها را از میزان ایستادگی شان تخمین نزنید
تولد هر انسان همانند روشن شدن کبریتی میباشد?
و مرگش خاموشی آن،
بنگر در این فاصله چه کرده ای؟
گرما بخشیده ای و یا سوزانده ای…؟
.: Weblog Themes By Pichak :.