دل نوشت شخصی حمزه پاپی |
خودت را دوست داشته باش. ![]()
[ پنج شنبه 93/7/10 ] [ 11:38 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا میـگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟ " استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود. سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!” مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: “اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!” استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.” استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟ استاد لبخندی زد و گفت: "من تمام زندگی خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم …" *** خود را به خدا بسپار و از طوفانهای زندگی هراسی نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست ![]()
[ پنج شنبه 93/7/10 ] [ 11:37 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
بخشندگی بیش از اینکه توانایی بخواهد.. قلبی بزرگ میخواهد...
![]()
[ جمعه 93/7/4 ] [ 7:25 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
[ جمعه 93/7/4 ] [ 7:22 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
[ جمعه 93/7/4 ] [ 7:18 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
خدایا ... قسمت و حکمتت بماند برای کسانی که درکش می کنند ! برای من نفهم ؛ فقط معجزه کن !!! [ جمعه 93/7/4 ] [ 7:17 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
هیچ وقت قرص هایی که حال آدمو خوب می کنند ... جای خوب هایی که دل آدمو قرص می کنند نمی گیرند !!! [ جمعه 93/7/4 ] [ 7:16 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
گاه می رویم تا برسیم.
[ جمعه 93/7/4 ] [ 7:15 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
گـاهی گردش پرگار تقدیر در دست ما نیست ... باید بنشینیم و نگاه کنیم ! اما ... مرکز را که درست انتخاب کرده باشیم ؛ دلمان قرص می ماند و آرام ... [ جمعه 93/7/4 ] [ 7:13 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
آدمهایى هستند در زندگیتان؛ نمی گویم خوبند یا بد... چگالى وجودشان بالاست...
افکار، حرف زدن، رفتار، محبت داشتنشان و هر جزئى از وجودشان امضادار است...
یادت نمی رود "هستن هایشان را.." بس که حضورشان پر رنگ است و بسیار "خواستنى"...
ردپا حک می کنند اینها روى دل و جانت... بس که بلدند "باشند"...
این آدمها را، باید قدر بدانى... وگرنه دنیا پر است از آن دیگرهاى بى امضایى که شیب منحنى حضورشان، همیشه ثابت است. . . [ جمعه 93/7/4 ] [ 7:11 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |