گاه باید خندید بر غمی بیپایان… - دل نوشت شخصی حمزه پاپی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاه باید خندید بر غمی بیپایان…

من را ببین!

 نگاهم را بخوان...

می دانم!

به دلم افتاده...

من را ، از هر طرف

که بخوانی ام!

نامم بن بستیس، بر دیواری بلند

من ، سالهاست

دل بسته ام به طنابی،

که هروز لباس عشق، نم چشمانش

خیس میکند!

و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن

می کند!

به فال نیک گیرم...

برایـم،

به دروغ

پایت را میکشی

وسط ، تمام بازی های کودکانه...

معـرکه میگیری

و چه کودکـانه، هربار

بیشتــر بـاور میکنـم ،

لباسهای خیست را،

من ته کوچه!

در انتظارت نشسته ام!

زندگی را نفسی گرم...

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است
باز هم می‌خندم
آنقدر می‌خندم که غم از روی رود…

زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ


گاه باید رویید در پسِ این باران
گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان…

ای خــدای خوب من

خدایا.....

این روزها......

دلتنگم......

باورکن این یکی دیگرشعرنیست.....





تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 10:33 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ | برف نوشته دیزاین
  • خرید لینک | اسکریپت های آسان