فاش میگویم و از گفته خود دلشادم | بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم | |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق | که در این دامگه حادثه چون افتادم | |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود | آدم آورد در این دیر خراب آبادم | |
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض | به هوای سر کوی تو برفت از یادم | |
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست | چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم | |
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت | یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم | |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق | هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم | |
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست | که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم | |
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک | ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم |
شاعر : خواجه شمس الدین حافظ شیرازی
غــزل 317
تاریخ : جمعه 92/5/4 | 6:41 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.