درخم کوچه ای از فصل قدیم
خانه ایست کاهگلی
همه ی خانه پراز خاطره و
به دل گنجه ی آن
اثری هست زعشق
اثر از حس بلور
حس جاری شدن از بال نسیم
قاب عکسی زبهار
شیر مردی زدلیران نبرد
مردی از ساحل عشق
روزگاری این جا
هم صدای مادر
قصه می گفت زعشق
تا که مادر می گفت «چای هم آماده ست»
خنده می زد چو گل یاس سفید
وسر آغاز گپی مستانه
آری آن روز گذشت
و جوان رفت و دگر باز نگشت
و چه غمگین امروز
اثری نیست زآن شیر جوان
همه مرغان مهاجر با عشق
پرکشیدند به پاییزو بهار
آری آن روز گذشت
دیگر از خنده ی مادر اثری نیست و او
آرزویی دارد
استکانی پر چای
وگپی مستانه
مرتضی برخورداری
تاریخ : پنج شنبه 94/11/29 | 8:7 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.