تلفن همراه پیرمردی که در اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد.
به زحمت، تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد..
هرچه تلفن را در مقابل صورتش، عقب و جلو برد، نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند. رو به من کرد و گفت:ببخشید ، چی نوشته؟ .
گفتم:همه چیزم ..
پیرمرد با وجدی کودکانه گفت:الو سلام عزیزم ...
دستش را جلوی تلفن گرفت و با صدای آرام و شادی مضاعف به من گفت:
همسرم است...
عاشق شدن آسان است آنقدر که همه انسانها توان تجربه کردن آن را دارند.
مهم عاشق ماندن است...
بی انتها، بی زوال، تاابد، بی منت...
تاریخ : جمعه 98/7/26 | 1:28 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.