دل نوشت شخصی حمزه پاپی |
[ پنج شنبه 93/2/4 ] [ 4:21 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند، ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که؛ تو را فرو بریزند...! تا تو را انکار کنند...! تا از رویـــت رد شـــوند [ پنج شنبه 93/2/4 ] [ 4:21 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
پاش بیفته باز دوباره،روی مغربت می بارم، [ پنج شنبه 93/2/4 ] [ 4:14 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
خنده را معنایی سرمستــی ندان... [ پنج شنبه 93/2/4 ] [ 4:13 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
مدت هاست ذهنم پر از سکوت شده سکوت بی حد و حصری که توان مقابله با آن را ندارم دوستانم شده اند پر از دل مشغولی های خودشان خانواده ام فکر می کنند من شادم خاطره عشقم شده خاکستر ذهنم کار کردنم شده عادت فراموشی تنهایی بی حد و حصرم خلاصه سرتان را درد نیاورم زندگیم سکوت بی حد و حصر آزار دهنده ایست که مجبورم نادیده اش بگیرم و بگویم سکوتم از سر دلتنگیست دلتنگی ای که دلیلی هم برایش نیست [ پنج شنبه 93/2/4 ] [ 3:27 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
پاییزی ام بیا و دلم را بهار کن یکبار هم به بودن من افتخار کن من را به لحظه های قشنگ خودت ببر بر بالهای خاطره هایت سوار کن دست مرا بگیر و ببر سمت صورتت دست مرا به لطف لبانت انار کن گرگم که از نبودن تو بره می درم این گرگ دربدر شده ات را مهار کن آغوش وا کن و دل من را بغل بگیر اشک چکیده روی لبم را بخار کن یا پیش من بمان و مرا سربلند کن یا در مقابل همه ام سر به دار کن اصلاً قرار ما نرسیدن نبود و نیست خود را قرارگاه دل بی قرار کن یکبار هم بخاطر من انقلاب کن یکبار هم به بودن من افتخار کن [ پنج شنبه 93/2/4 ] [ 3:25 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
به یادت هست؟ شبی گریان میانِ باد
چه ساده بُردی ام از یاد
مرا هم سر پناهی هست که آن بالا خدایی هست شعر از صفورا یال وردی [ پنج شنبه 93/2/4 ] [ 3:23 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
هیــچ گاه…
به خاطــر هیــچ کــس.. دست از ارزشهایت نکش.. چون زمانـی که اون فــرد از تــو دسـت بکشـد .. تــــو می مانـی و یـک “مـن ” بـی ارزش…..! [ دوشنبه 93/2/1 ] [ 5:42 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
هــــوا را هــــــر چــــقــدر نفـــــس بــکــشـــی
بـــاز هــــــم بـــرای کــشیـــدنش بـــال بـــال میزنی...
مــثـــل تـــــــــــــو...
کـــه هـــر چــــقدر کـــه بــاشــی...
بــاز بــاید بـــاشی!
مـیـفهــمی چـــــه میگویــــم؟؟!!!
بـــــــــــــودنـــت مهــــــــــــم اســـت...!!! [ دوشنبه 93/2/1 ] [ 5:41 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
دیشب خدارو دیدم…گوشه ای آرام میگریست…من هم کنارش رفتم و گریستم…هر دو یک درد داشتیم …” آدم ها....”عجب از آدمایی، که نشانههایت را میبینند و انکارت میکند …و عجب از تو که انکارشان را میبینی و مهربانی میکنی [ دوشنبه 93/2/1 ] [ 5:41 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |