دل نوشت شخصی حمزه پاپی
قالب وبلاگ

این روزهای پر تلاطم و پر از ترس...

کاشکی بودنت را یقین میکردم...دعایم کن

 


[ یکشنبه 93/6/2 ] [ 1:27 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

خوشبحال اونهایی که :

"خوب" بودنشون ، جلوی "عالی" شدن اونها رو نگرفته ...

السابقون السابقون ...


[ یکشنبه 93/6/2 ] [ 1:25 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

 

 


[ یکشنبه 93/6/2 ] [ 1:16 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

تنهانجاتیافتهیکشتی،اکنونبهساحلاینجزیرهدورافتاده،افتادهبود. اوهرروزرابهامیدکشتینجات،ساحلراوافقرابهتماشامینشست. سرانجامخستهوناامید،ازتختهپارههاکلبهایساختتاخودراازخطراتمصونبداردودرآنلختیبیاساید. اماهنگامیکهدراولینشبآرامشدرجستجویغذابود،ازدوردیدکهکلبهاشدرحالسوختناستودودیازآنبهآسمانمیرود. بدتریناتفاقممکنافتادهوهمهچیزازدسترفتهبود. ازشدتخشمواندوهدرجاخشکاشزد. فریادزد: « خدایــــــــــــا! چطورراضیشدیبامنچنینکاریبکنی؟ » صبحروزبعدباصدایبوقکشتیایکهبهساحلنزدیکمیشدازخوابپرید. کشتیایآمدهبودتانجاتشدهد. مردخسته،وحیرانبود. نجاتدهندگانمیگفتند: "خداخواستکهمادیشبآنآتشیراکهروشنکردهبودیببینیم"


[ یکشنبه 93/6/2 ] [ 1:16 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

اگر ما نتوانیم کسى را که مى‌بینیم دوست داشته باشیم ،

چگونه مى‌توانیم خدایی را که نمى‌توانیم ببینیم

دوست داشته باشیم؟



[ یکشنبه 93/6/2 ] [ 1:13 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

آرام میروم..

آنچنان آرام که ندانی کی‌ رفته ام...

اما وقتی‌ جای خالیه مرا ببینی...

آنچنان سخت رفته ام که تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی...


[ شنبه 93/5/25 ] [ 1:46 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

بار الها


بار الها
 

از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
 

نکند فرق به حالم
 

چه برانی، چه بخوانی
 

چه به اوجم برسانی
 

چه به خاکم بکشانی
 

نه من آنم که برنجم
 

نه تو آنی که برانی
 

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
 

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
 

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
 

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
 

کس به غیر از تو نخواهم
 

چه بخواهی چه نخواهی
 

باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی


[ شنبه 93/5/25 ] [ 1:44 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

http://up-is.ir/s2/1379355756711.jpg


دلم سفر می خواهد...


نه برای رسیدن به جایی...


فقط برای رفتن!


[ شنبه 93/5/25 ] [ 1:43 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

حالم چو زلف خویش پریشان و خسته است
حالم چو قلب خویش کمی شکسته است ...
حالم چو مضربیست ک بر آن چنگ میزنند !!!
مضرب برای ضرب و چنگ برای چنگ
چنگی زنم ب مو و ضربی ب قلب خویش
تا کمتر از برای تو گردد ،؛، ریش ریش
گاهی ز زخم زبانت سوزد دلم چو نیش
گاهی ز خوبیت دلم پر شود ز بیش
اما همش دلم ، ز مهر تو میرود ب پیش
این بیش و پیش و نیش و ریش ؛ همه بهانه است
آسوده می شود خیالم در آغوش مست خویش


[ شنبه 93/5/25 ] [ 1:42 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]

نه اینکه خسته باشم،

نه به خدا،

فقط دلم از دیوارها گرفته است    .

تازه گی ها تا می آیم

هر چه هوای رفتن از دیارت را

دوباره کنم

حسی،چیزی درست در مایه های تنهایی

به محیطم هجوم می آورد    .

ملالی نیست،

فقط اگر دلی به اندازه دریا داشتی

بخواه

که مرغابی آزاد ساحلت باشم . . .

 


[ سه شنبه 93/5/7 ] [ 8:5 عصر ] [ حمزه پاپی ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
لینک های مفید
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب


بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 57
کل بازدیدها: 406582