تنهانجاتیافتهیکشتی،اکنونبهساحلاینجزیرهدورافتاده،افتادهبود. اوهرروزرابهامیدکشتینجات،ساحلراوافقرابهتماشامینشست. سرانجامخستهوناامید،ازتختهپارههاکلبهایساختتاخودراازخطراتمصونبداردودرآنلختیبیاساید. اماهنگامیکهدراولینشبآرامشدرجستجویغذابود،ازدوردیدکهکلبهاشدرحالسوختناستودودیازآنبهآسمانمیرود. بدتریناتفاقممکنافتادهوهمهچیزازدسترفتهبود. ازشدتخشمواندوهدرجاخشکاشزد. فریادزد: « خدایــــــــــــا! چطورراضیشدیبامنچنینکاریبکنی؟ » صبحروزبعدباصدایبوقکشتیایکهبهساحلنزدیکمیشدازخوابپرید. کشتیایآمدهبودتانجاتشدهد. مردخسته،وحیرانبود. نجاتدهندگانمیگفتند: "خداخواستکهمادیشبآنآتشیراکهروشنکردهبودیببینیم"
تاریخ : یکشنبه 93/6/2 | 1:16 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.