دل نوشت شخصی حمزه پاپی |
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ»»»را یـ»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»اری نمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ»»ا محتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاجت هستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم بنــده ات »»»حمزه«««
[ شنبه 94/1/29 ] [ 12:10 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
[ شنبه 94/1/29 ] [ 12:8 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
خدایا ، حکمت قدم هایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن تا درهایی را که بسویم می گشایی ، ندانسته نبندم و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم . . . خدایا به فرشتگانت بسپار در لحظه لحظه نیایش خویش “دوستان مرا از یاد نبرند . . .” خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم شروع کن ، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من . . . به خدا تا اندازه ی امیدوار باش که جرات گناه کردن پیدا نکنی و از اون تا اندازه ی بترس که از رحمت اون ناامید نشوی . . . وقتی بنده از خدا بترسد ، خداوند همه چیز را از او بترساند و اگر از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز بترساند [ شنبه 94/1/29 ] [ 12:6 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
نیارى از نماز خود چنان یاد نماز تو به شهر کافران باد نیایى در نماز الا به صد کار حساب ده کنى و کار بازار چو گربه روى شویى بعد از آن زود زنى بارى روى سر بر زمین زود نـظـاره مـى کـنـى از بـى قـرارى زمـانـى دل در و حاضر ندارى نمازى نغز بگزارى و تازه سبک تر از نماز بر جنازه غمت آن لحظه بى اندازه افتد که آن دم کیکت اندر پازه افتد چو بگزارى نماز خود بمردى ندانى تا چه خواندى یا چه کردى اگـر ایـن خـود نـمـاز اسـت اى سـبـک دل گـران جـانـى مـکـن ایـنـت خـنـک دل تو دانى کاین نماز نانمازى به ریشت در خور است تا کى زبازى شیخ عطار [ شنبه 94/1/29 ] [ 12:5 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
[ شنبه 94/1/29 ] [ 12:3 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
تو مومنی تو برگزیده ای
من به خیالم مومنم گاهی باورم می شود که برگزیده هم هستم! تو در سختی و مصیبت روی به سوی خدا می آوری از او مدد میجویی استغفار گناه نکرده می کنی من در گره های کوچک روزگار که به شوخی می ماند متعرض خدا میشوم که " چرا من " تو از هر فرصتی برای راز و نیاز با خدا با تمام وجود استقبال میکنی من به دنبال فرصتی که کاسه کوزه ها را بر سر خدایم بشکنم تو عاشقی من اسیر عادتم تو .... تو کجا و من کجا
[ شنبه 94/1/29 ] [ 12:2 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
تمــدن من ایرانی آریایی و مسلمون کجـــــــــــــــــــا تمدن کشــــــــــور بوق ( عربستان کجـــــــــــــــــــا ) چرا باید به خاطر یه امـــر مستحبی غیرتمون به بــاد بره . حـــج همین جاست دل مستمند !!! بــه کجــا چنین شتابــان ؟؟ نیاز نیست پولهای خودمون رو ببریم دست یه عــده جاهل چرا داخل کشور خودمون سرمایه گذاری نکنیم... پس به فکر باشیم . من واسه هر کشوری و هرقومی احترام قائل هستم ولی یه عده محترم نیستن ...
[ پنج شنبه 94/1/20 ] [ 5:33 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
به پـــــــــــــهنای عشق و به گـرمی مــــاه *** به مــادر به آن عاشق بی ریـــا به دایه به هر لفظ پیــر و جوان *** به مــادر به آن بیکران مهربــان به شعر وشعور و بنـــــــــــام وطن *** به مــادر آن پــارسی انجمن به ایــزد به قـرآن دست نبی *** به مــادر که دارد عجایب بسی خــدایا بدارش همیشه میان بهشت *** که هست بهر من آخــر سرنوشت تقدیم به مادر خوبــان ایرانی تقدیم به مادربزرگ ، مــادر و خواهران و همسر عزیزم روزتـــــــــــــــــــــــــــــــــان مبــارک سایه تان همیشگی (حمزه پاپی) [ پنج شنبه 94/1/20 ] [ 5:14 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
اسفند 1362، تخت فلزی را از دل کشوی سردخانه بیرون کشیدند. تو با لب هایی که نداشتی لبخند زدی و نور چراغهای سردخانه، چشم هایی را که نداشتی، اذیت کرد و بعد رو برگرداندی که همسرت را ببینی، با صورتی که نداشتی و خواستی با دستت، دست سرد همسرت را بگیری ، با دستی که نداشتی و اسمت را که فریاد می زد شنیدی ، با گوش هایی که نداشتی و بعد زمزمه کردی «گریه نکن ....» اما او صدایت را نشنید. از پا افتاد،ضجه زد و با چادرش، چهره غمگینش را پوشاند تا غریبه ها اشک هایش را نبینند. [ سه شنبه 93/12/19 ] [ 2:2 صبح ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
بخـــــــــاطر داداشم که سربــازه به عضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش [ جمعه 93/12/15 ] [ 11:23 عصر ] [ حمزه پاپی ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |